جدول جو
جدول جو

معنی دوش بدوش - جستجوی لغت در جدول جو

دوش بدوش
(بِ)
دوش بادوش. دوشادوش. شانه بشانه. همبر. برابر:
چون بگریزی توز عطار چون
در دوجهان دوش بدوش تو ام.
عطار.
همه جا دوش بدوش است مکافات عمل
هیچیک را قدمی بر دگری پیشی نیست.
پوریای ولی.
رجوع به دوشادوش شود، از دوشی به دوش دیگر. از شانه ای به شانۀ دیگری. از کتفی به کتف دیگر. کنایه است از قرار گرفتن بر دوش افراد بسیار:
می کشندم چو سبو دوش بدوش
می برندم چو قدح دست بدست.
همام تبریزی.
- دوش بدوش کسی رفتن، دوش بادوش وی رفتن. با او برابر رفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دوش بدوش
برابر، همدوش، شانه به شانه
تصویری از دوش بدوش
تصویر دوش بدوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوشادوش
تصویر دوشادوش
شانه به شانه
فرهنگ فارسی عمید
دوش بدوش، دوشادوش، همدوش، برابر، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوش بدوش و دوشادوش شود،
- دوش با دوش کسی رفتن، با او برابر رفتن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دوشادوش. دوش بدوش. شانه بشانه. برابر هم، صف درصف:
هزار سوزن الماس بر دل است مرا
از این حریرقبایان که دوش بردوشند.
بابافغانی شیرازی.
رجوع به دوش بدوش شود، معاشر. ندیم. جلیس. هم صحبت:
نداند دوش بردوش رقیبان
که تنهامانده چون خفت از غمش دوش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
صفی با افرادی بهم پیوسته، دوش بدوش، دوش بادوش، شانه بشانه، (ناظم الاطباء)، همدوش، همراه، همبر، در یک رده و صف برابر: مردم کره دوشادوش سربازان به جنگ پرداختند، (یادداشت مؤلف) :
تا رسیدند هر دو دوشادوش
به بیابانی از بخار به جوش،
نظامی،
هرکجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من،
(یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکب از ’دوخت’ + ’مان’ مزید مؤخر چنانکه در ساختمان، دوخت، دوختن، (یادداشت مؤلف) : جبۀ او بود نادوخته همچنان جبۀ بافتۀ بی دوختمان، (ترجمه دیاتسارون ص 354)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوشادوش
تصویر دوشادوش
شانه بشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بدو
تصویر دو بدو
فقط دو تن بدون شخص ثالث: (دو بدو نشستند و گفتگو کردند)، دو تا دو تا (دو بدو وارد شدند)
فرهنگ لغت هوشیار